
با زبان بی زبانی،آغوشی پر از دلتنگی و بغزی به عمق عمر و چشمی تَر،نامه دعوتت را روی چشم نهاده و دل شکسته و مشتاق راه حرمت پیش گرفته ام ای روح لطیف خدا.
سالها سپری شد تا دعوت عشق بنام قدمهای من شد و گله نمیکنم و میدانم عیب از بی سر و پایی و بی لیاقتی من بوده است.
یمین ترین مرد روی زمین منم که جاذبه ی عشق پذیرای قدمهای لرزان من گشته است و چیزی نمانده است تا دستانم در دستان خدا،چشم و دلم سیر شود،راست شود قامت جان.
دلنوشته “آخرین پاییز درخت خشک شده”
بی ,عشق ,روی ,قدمهای ,دعوت ,جاذبه ,منم که ,که جاذبه ,زمین منم ,روی زمین ,مرد روی
درباره این سایت