عشق برگ سفیدی است که در اختیار همگان قرار میگیرد و هرکسی بر اساس شاکله وجودی و شخصیتی خودش اثر و برآیندی پدید می آورد.داستان عشق گاه عمیق تر و پر حکمت تر از آن میشود که بتوان با کلمه راز آنرا برملا کرد و آرام گرفت.
✏یادداشتی بر کتاب شیطان و خدا،نوشته ژان پل سارتر،ترجمه ی ابوالحسن نجفی
کتاب نمایشنامه ای است که داستان آن در قرن شانزدهم در آلمان میگذرد:قرن جنگ های مذهبی بین پرتستان و کاتولیکها که کفاره ی آنرا دهقان با نان و جان خود میدهد:
نقش اصلی داستان فردی است که بنای زندگی خود را بر مطلق "شر" و مطلق "خیر" قرار میدهد و زمانی که فرمانده سپاهی است از هیچ بدی در حق هیچ کس دریغ نمیکند و باز با کمال تعجب میبیند ک بعضی ها از شر او خیر میبرند و حتی برخی شخصیت و وجود او را دوست میدارند.
به ناگاه تبدیل به شخصیتی خیرجو میشود و همه جا خیر و خوبی و عشق نیت و عمل میکند و حتی تمامی ممالک خود را به کشاورزان هدیه میکند.ولی باز میبیند که اعمال خیر او بعضاً اثربخشی خیر خود را ندارد و حتی در بعضی مواقع نتیجه عکس داده و نتیجتاً مسبب "شر" است.
و نهایتاً با خودشناسی که در وجود خود شکل میدهد خود را میابد و متوجه میشود که خدا و شیطان،خیر و شر و بهشت و جهنم تماماً در وجود انسانیست و ما همان هستیم که در اندیشه و نیت و عمل آنیم و هیچ خیر و شری مطلق نیست کمااینکه همان چاقویی که ابزار آشپزخانه است میتواند عامل قتاله نیز باشد.
✏فرزاد صولتی ۱۳۹۸/۰۴/۰۶
و خداوند عشق را آفرید تا مایه آرامش و مهربانی کائنات گردد.
خیلی وقت ها زندگی آن چیزی نیست که ما میخواهیم و امورات زندگی آنگونه سپری نمیشود که باب میل ماست اما اینکه شما از یک اصل در انجام تصمیمات خود پیروی کنید در نهایت رستگار خواهید شد.تحمل بعضی از تجربه ها و حالات بسیار سخت و طاقت فرساست و از جمله این حالات سخت دست گرفتن از جاهل و قدر نشناسی است که چاقو گلویت گذاشته است و دوست داشتن انسانی است که ناآگاه از خیر و صلاح خود و دیگری است.
تنها با وجدان بیدار و به خاطر خدا میتوان بیرحم نبود و با انسان ها آنطور که در شأن تو و نه در لیاقت برخی هاست با عشق رفتار کرد.
با زبان بی زبانی،آغوشی پر از دلتنگی و بغزی به عمق عمر و چشمی تَر،نامه دعوتت را روی چشم نهاده و دل شکسته و مشتاق راه حرمت پیش گرفته ام ای روح لطیف خدا.
سالها سپری شد تا دعوت عشق بنام قدمهای من شد و گله نمیکنم و میدانم عیب از بی سر و پایی و بی لیاقتی من بوده است.
یمین ترین مرد روی زمین منم که جاذبه ی عشق پذیرای قدمهای لرزان من گشته است و چیزی نمانده است تا دستانم در دستان خدا،چشم و دلم سیر شود،راست شود قامت جان.
درباره این سایت