محل تبلیغات شما



واپسین برگ های رنگ پریده درخت خشک شده وجودم را نثار تنگ نظری باد بیرحم پاییزی میکنم و خسته و نالان و عریان چشم به راه برف میمانم،دیگر مرا به بهار امیدی نیست،درخت خشک شده چشم انتظار بهار نمیماند.

بهره من از گذران لحظه های زندگی چه بوده است که به ناگهان درخت زندگی خود را خشک شده میابم؟!

سوگ فراق تک تک برگهای وجودم ک باد به بیرحمی به یغما برد،درخت زندگی مرا از پا درخواهد آورد،من عشق عرضه کردم و عشق نستاندم،این درد مرا خواهد برد به سکوتی ابدی،به دردی بینهایت و جهانی مات و مبهوت.


♥️خلاصه ای بر کتاب ‌‌‌‌‌”ملت عشق” نوشته الیف شافاک و ترجمه زهرا یعقوبیان

 


عشق برگ سفیدی است که در اختیار همگان قرار میگیرد و هرکسی بر اساس شاکله وجودی و شخصیتی خودش اثر و برآیندی پدید می آورد.داستان عشق گاه عمیق تر و پر حکمت تر از آن میشود که بتوان با کلمه راز آنرا برملا کرد و آرام گرفت.



✏یادداشتی بر کتاب شیطان و خدا،نوشته ژان پل سارتر،ترجمه ی ابوالحسن نجفی

کتاب نمایشنامه ای است که داستان آن در قرن شانزدهم در آلمان میگذرد:قرن جنگ های مذهبی بین پرتستان و کاتولیکها که کفاره ی آنرا دهقان با نان و جان خود میدهد:
نقش اصلی داستان فردی است که بنای زندگی خود را بر مطلق "شر" و مطلق "خیر" قرار میدهد و زمانی که فرمانده سپاهی است از هیچ بدی در حق هیچ کس دریغ نمیکند و باز با کمال تعجب میبیند ک بعضی ها از شر او خیر میبرند و حتی برخی شخصیت و وجود او را دوست میدارند.
به ناگاه تبدیل به شخصیتی خیرجو میشود و همه جا خیر و خوبی و عشق نیت و عمل میکند و حتی تمامی ممالک خود را به کشاورزان هدیه میکند.ولی باز میبیند که اعمال خیر او بعضاً اثربخشی خیر خود را ندارد و حتی در بعضی مواقع نتیجه عکس داده و نتیجتاً مسبب "شر" است.
و نهایتاً با خودشناسی که در وجود خود شکل میدهد خود را میابد و متوجه میشود که خدا و شیطان،خیر و شر و بهشت و جهنم تماماً در وجود انسانیست و ما همان هستیم که در اندیشه و نیت و عمل آنیم و هیچ خیر و شری مطلق نیست کمااینکه همان چاقویی که ابزار آشپزخانه است میتواند عامل قتاله نیز باشد.

✏فرزاد صولتی ۱۳۹۸/۰۴/۰۶


و خداوند عشق را آفرید تا مایه آرامش و مهربانی کائنات گردد.

خیلی وقت ها زندگی آن چیزی نیست که ما میخواهیم و امورات زندگی آنگونه سپری نمیشود که باب میل ماست اما اینکه شما از یک اصل در انجام تصمیمات خود پیروی کنید در نهایت رستگار خواهید شد.تحمل بعضی از تجربه ها و حالات بسیار سخت و طاقت فرساست و از جمله این حالات سخت دست گرفتن از جاهل و قدر نشناسی است که چاقو گلویت گذاشته است و دوست داشتن انسانی است که ناآگاه از خیر و صلاح خود و دیگری است.

تنها با وجدان بیدار و به خاطر خدا میتوان بیرحم نبود و با انسان ها آنطور که در شأن تو و نه در لیاقت برخی هاست با عشق رفتار کرد.


با زبان بی زبانی،آغوشی پر از دلتنگی و  بغزی به عمق عمر و چشمی تَر،نامه دعوتت را روی چشم نهاده و دل شکسته و مشتاق راه حرمت پیش گرفته ام ای روح لطیف خدا.
سالها سپری شد تا دعوت عشق بنام قدمهای من شد و گله نمیکنم و میدانم عیب از بی سر و پایی و بی لیاقتی من بوده است.
یمین ترین مرد روی زمین منم که جاذبه ی عشق پذیرای قدمهای لرزان من گشته است و چیزی نمانده است تا دستانم در دستان خدا،چشم و دلم سیر شود،راست شود قامت جان.

 



✏️درآمدی بر کتاب دنیای سوفی نوشته یوستین گوردر و ترجمه ی آرزو خلجی بشر از آن روزی که پا به صحنه ی حیات گذاشت همواره با سوالات اساسی پیرامون خود،محیط اطراف،خدای و نحوه ارتباط و تاثیر با خدای خود بوده است. در هر دوره از تاریخ همواره فلاسفه کوشیدند با مطرح کردن تئوری های مناسب،در ارائه راه و روش زندگی متناسب با حقیقت و فلسفه ی وجودی بشر سعی کردند به سوالات بنیادین بشر پاسخ دهند.سوالات بنیادین مانند ‘من کیستم’،’خدای من کیست’،’نحوه ارتباط من با آفریدگار خویش
دلتنگی دلتنگی دلتنگی. خدایا دل دادی و دلتنگی و بی قراری. امان و قرارم باش که هیچ فلسفه و منطقی آرام دلم نیست،مرا بپذیر،نگذار به حال خود باشم که تو کامل هستی و من هیچم،دستهایم را داخل دستهای گرم و مهربانت محکم بگیر که من از اندیشه های لرزان خود میترسم.دلسرد شدم از گشتن عشق در این دنیا،نوری بنمای که حقیقت عشق مهمان سفره درمانده ی دل بیچاره من گردد،قرارم ده قرار که آشوب است سلسله ی وجود من.
زندگی میگذرد و من خیره به سایه روشن های روز و شب،بی هیچ تحرکی رفت و آمدهای مهتاب را میشمارم تا برای یافتن مرگ خویش لحظه شماری کرده باشم. مرگ یک شروع دوباره است،آغازی بر جهان و سیطره حالاتی دیگر.من درحال مردن هستم و عوض خواهم کرد دنیایی را که سزاوار آن نیستم.من خواهم مرد و زنده خواهم شد آنطور که خودم خواستم و میخواهم.

و تنهایی تنها یک کلمه نیست،گلچینی است از تمام حسرت ها و نداشتن ها،پیوندی است بین تمام دویدن ها و نرسیدن ها،طلوعی است بر حس درماندگی و غروبی است بر تلاطم افکار وصال تنهایی حالتی از غم زدگی و دلشکستگی است که جای هیچ شکوه و شکایت ندارد،تسلیم شدن در برابر یک حقیقت تلخ است که هیچگاه عمرت نخواستی قبول کنی که "دنیا همین است" حس تنهایی یک پایان است،پایان صفحه های یک دفتر دلنوشته و ترس بخاطر دوری از خاطرات آن دفتر،دفتری که خواه ناخواه تورا کنار خواهد زد و جایی برای

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ملت عشق لُند لُند...