محل تبلیغات شما

واپسین برگ های رنگ پریده درخت خشک شده وجودم را نثار تنگ نظری باد بیرحم پاییزی میکنم و خسته و نالان و عریان چشم به راه برف میمانم،دیگر مرا به بهار امیدی نیست،درخت خشک شده چشم انتظار بهار نمیماند.

بهره من از گذران لحظه های زندگی چه بوده است که به ناگهان درخت زندگی خود را خشک شده میابم؟!

سوگ فراق تک تک برگهای وجودم ک باد به بیرحمی به یغما برد،درخت زندگی مرا از پا درخواهد آورد،من عشق عرضه کردم و عشق نستاندم،این درد مرا خواهد برد به سکوتی ابدی،به دردی بینهایت و جهانی مات و مبهوت.

دلنوشته “آخرین پاییز درخت خشک شده”

خلاصه ای بر کتاب “ملت عشق” نوشته الیف شافاک

دلنوشته "روایت عشق"

خشک ,مرا ,زندگی ,درخت ,های ,بهار ,خشک شده ,درخت خشک ,به یغما ,یغما برد،درخت ,بیرحمی به

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گلزار ادب